زن مسنی که با صحبت با گاردی ها آنها را از کتک زدن منع می کند، مادرانی که مادر 70 میلیون ایرانی هستند و در برابر سگان ولایت مادر دستگیر شده گان می شوند و همه توهین و تحقیر را برای آزاد کردن پسر بازداشت شده ای به جان می خرد، دختر زیبا رویی که از شکستن بینی اش نمی هراسد و در خط مقدم، جمعیت را به جلو فرا می خواند، پیر زنی که می گوید:"من عمر خود را کرده ام، بگذار باطوم به جای بدن وانان بر بدن من فرود آید". مادری که در اتوبوس یا تاکسی هر کجا می نشیند تلاش می کند در میان این همه سرکوب و نبود رسانه، رسانه باشد....
و اکنون روز زن... من به تظاهرات می آیم، این بار برای محافظت از وجود نیک ترین زنان سرزمینم...
1- در لایه خارجی جمعیت حرکت می کنیم تا با سپر کردن دستها در پشت و بالای سر ضربات باطوم را دفع کنیم. باور کنید باطوم درد دارد اما نه آنقدر ها. با این کار از زنان داخل جمعیت محافظت کنیم. هر جا حمله نزدیک بود، زنان را به حرکت در داخل جمعیت توصیه کنیم.
2- در هنگام حمله سگان ولایت حواس خود را به مکان آنها بدهیم و با کلام آرامش بخش، افراد جلو را از هل دادن یکدیگر منع کنیم. صدای ما برای آنها که فرار می کنند نشانه ایست که تا چه حد نبروها به آنها نزدیک شده اند. زمین خوردن و اینا این دفعه نباید داشته باشیم.
3- در صورت تلاش مزدوران برای دستگیری یک زن، همه افراد حاضر را با فریاد ولش کن به مقابله فرا بخوانیم. مطمئن باشید هموطنان ما حساسیت خیلی بیشتری به دستگیری یک زن خواهند داشت و حتی کسانی که برای تظاهرات نیامده اند همراهی خواهند کرد.
4- یادتون باشه آسیب پذیری زنان در برابر حمله سگای ولایت بیشتره، همونطور که اونا شجاعت بیشتری در - به قول موسوی- "کار زینبی" دارند ما هم باید شجاعت به خرج بدهیم برای حفاظت از مادران 70 میلیون ایرانی.
هر چیز دیگه ای که به نظرتون میرسه بگید
۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سهشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه
هنوز صدای شعار از داخل وزارت کار در گوشم زنگ می زند
هنوز صدای بازداشت شده های 25 بهمن که توی ساختمان وزارت کار جاشون داده بودند، توی گوشم زنگ می زنه... مرگ بر دیکتاتور... الله اکبر...
.
بریم جلوی زندان اوین و به پدر و مادر هاشون دلگرمی بدیم. نوبت ما که شد، جبران می کنند...
برچسبها:
شعار، 25 بهمن، وزارت کار و امور اجتماعی
۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سهشنبه
پارسال مردم ماسک می زدند، امسال سگای ولایت پوزبند می زنند
سگای ولایت چهره کریهشون زیر پوزبند قایم کرده بودند. من چشمم دنبال یه بعثیجی می گشت که از دانشگاهی، جایی بشناسم و برم بخوابونم زیر گوشش! ولی غیراز یک کله قراضه که زیر کلاه قایم شده و دو تا چشم وحشتزده چیزی معلوم نبود. جلاد! جلاد باید ماسک بزنه! این یک پیروزی ست، ما این وحشت رو توشون ایجاد کردیم، ماییم که معنی می سازیم، اونا با این همه دست و پا زدن نتونستند "اغتشاش گر" رو به ما بچسبونن. ولی حتی بعضی ساندیس خورها هم به خودشون می گن ساندیس خور!
- با BRT رفتم چهار راه ولیعصر، توی مسیر سیل جمعیت رو می دیدم که به سمت پاین جاری بود. همه هموطنانی که به آنها افتحار می کنم. توی اتوبوس همه زیر لب داشتند از جانورانی که دائم گاز و گوز می کردند تا جمعیت رو بترسونند بد می گفتند. مردها اغلب زیر لب فحش می دادند ولی قسمت خانمها اعتراضها آشکار بود.
- نمی گذاشتند از چهار راه ولیعصر داخل خیابان آزادی بشیم. پر نیرو بود، کنترل اوضاع توی اون لحظه که اونجا بودم لب به لب بود و هر لحظه امکان خارج شدن کنترل از دست اونا می رفت، مردم بوق میزدند و هر کس می تونست هو می کشید.
- کل طول خیابان آزادی نیرو چیده بودند. همه جور نیرو، فکر کنم همه نیروهایی که داشتند رو آورده بودند. سر هر چهار راه هم یک ردیف بسیجی توی پیاده روی دو طرف، یک ردیف گاردی دم خیابون دو طرف. تمام برنامه شون این بود که مردم را از توی خیابون آزای راه ندهند و نگذارند جمعیت به سمت آزادی حرکت کنه. با موتورهایی که تا حالا ندیده بودم ، توی لاین ویژه رد می شدند و عر عر می کردند. جالب اینکه کنترل ترافیک رو هم نیروی انتظامی در دست داشت و نه راهنمایی و رانندگی.
- چند جا صدای شلیک شنیدم. صدای اگزوز و شلیک اشک آور نبود. یه جا دوتا موتوری داشتند گاز و گوز می کردند که خودشون در اثر چلمنی خوردند زمین، همون لحظه بقیه دستشون شروع کرد به حمله به مدم و یکیشون سریع 2 تا اشک آور شلیک کرد. آزادی نزدیکه بچه ها، اینا امروز تمام اون چیز پوچی بودند که دیدید. همین!
- بد شانس بودم که جاهایی که مردم شعار میدادند نبودم. دوستام همه خوشحال به خونه برگشتند.
تا 17 اسفند، چند تا کار دارم که بکنم: پخش خبرهای این مدت، جلوی زندان اوین رفتن و همدردی کردن با خانواده های دستگیر شده ها، و صد البته، یک بسیجی می شناسم که باید برم باهاش صحبت کنم، شاید هم خوابوندم توی گوشش!
- با BRT رفتم چهار راه ولیعصر، توی مسیر سیل جمعیت رو می دیدم که به سمت پاین جاری بود. همه هموطنانی که به آنها افتحار می کنم. توی اتوبوس همه زیر لب داشتند از جانورانی که دائم گاز و گوز می کردند تا جمعیت رو بترسونند بد می گفتند. مردها اغلب زیر لب فحش می دادند ولی قسمت خانمها اعتراضها آشکار بود.
- نمی گذاشتند از چهار راه ولیعصر داخل خیابان آزادی بشیم. پر نیرو بود، کنترل اوضاع توی اون لحظه که اونجا بودم لب به لب بود و هر لحظه امکان خارج شدن کنترل از دست اونا می رفت، مردم بوق میزدند و هر کس می تونست هو می کشید.
- کل طول خیابان آزادی نیرو چیده بودند. همه جور نیرو، فکر کنم همه نیروهایی که داشتند رو آورده بودند. سر هر چهار راه هم یک ردیف بسیجی توی پیاده روی دو طرف، یک ردیف گاردی دم خیابون دو طرف. تمام برنامه شون این بود که مردم را از توی خیابون آزای راه ندهند و نگذارند جمعیت به سمت آزادی حرکت کنه. با موتورهایی که تا حالا ندیده بودم ، توی لاین ویژه رد می شدند و عر عر می کردند. جالب اینکه کنترل ترافیک رو هم نیروی انتظامی در دست داشت و نه راهنمایی و رانندگی.
- چند جا صدای شلیک شنیدم. صدای اگزوز و شلیک اشک آور نبود. یه جا دوتا موتوری داشتند گاز و گوز می کردند که خودشون در اثر چلمنی خوردند زمین، همون لحظه بقیه دستشون شروع کرد به حمله به مدم و یکیشون سریع 2 تا اشک آور شلیک کرد. آزادی نزدیکه بچه ها، اینا امروز تمام اون چیز پوچی بودند که دیدید. همین!
- بد شانس بودم که جاهایی که مردم شعار میدادند نبودم. دوستام همه خوشحال به خونه برگشتند.
تا 17 اسفند، چند تا کار دارم که بکنم: پخش خبرهای این مدت، جلوی زندان اوین رفتن و همدردی کردن با خانواده های دستگیر شده ها، و صد البته، یک بسیجی می شناسم که باید برم باهاش صحبت کنم، شاید هم خوابوندم توی گوشش!
اشتراک در:
پستها (Atom)